ـ خوشگله تو كجا بودي ؟
آرنيكا با دلخوري گفت : تازه ياد من افتادي ؟
ـ نه عزيزم ....
و دستش را دور گردن آرنيكا انداخت . رايكا ناباور نگاهشان كرد . حس بدي در قلبش موج مي زد . آرنيكا سرش را بالا گرفت . نگاهش با نگاه غمگين رايكا تلاقي كرد . سرش را سمت ديگري برگرداند . رادين براي مهبد پوزخندي زد . با خودش گفت "حتماً براي اينكه دو تا رقيب پيدا نكنه نامزدش رو چسبيده. " رادين حوصله ي دردسر نداشت . پيش خودش خيلي زود كوتاه اومد . آرنيكا با تمام زيبايي اش به دردش نمي خورد . او خودش نامزد داشت . رايكا كه ديگه تحمل نداشت بلند شد و گفت : من مي رم يه كم قدم بزنم .
و از سالن خارج شد . مهبد بلند شد ، دست آرنيكا را گرفت و گفت : بيا برقصيم .
آرنيكا لبخندي زد و آرام به دنبال او كه دستش را گرفته بود راه افتاد . بعد مدتي مهبد ميان جمع آرنيكا را تنها گذاشت و شروع كرد با دوست دخترخاله اش رقصيدن . آرنيكا سمت ميز برگشت ، لبخندي زد و رو به رادين گفت : باهام مي رقصي ؟
رادين از پيشنهاد او تعجب كرد لبخندي زد و گفت : باعث افتخاره ولي مشكل اينه من اصلاً نمي رقصم .
آرنيكا به ابروهاي خوش فرمش حالت خاصي داد و گفت : چرا ؟
رادين فاصله ي بين لب و بيني اش را با انگشت اشاره خاراند و گفت : همين جوري
آرنيكا اصرار كرد : پاشو ، من تنهام .
مريم با لبخند به او اشاره كرد كه بلند شه . ولي رادين از جايش تكان نخورد . او هيچ وقت نمي رقصيد . آرنيكا دستش را سمت او دراز كرد ، مچ او را گرفت و گفت : بيا ديگه ....
رادين ناچاراً بلند شد و در حالي كه با او هم قدم مي شد گفت : من اصلاً رقص بلد نيستم باقی مطالب درادامه مطلب